سلام دوستان

فراخوان احیا گرفتن در شب نیمه شعبان و

ترک گناه ، با چند عکس تاثیر گذار هماهنگ شده

 

خوشحال میشم اگه ازشون برای پخش کردن بین مردم استفاده کنید

 

هر کدوم از عکس ها روی یک برگ A4  قرار میگیرد

و متن فراخوان (تصویر شماره 1)در پشت هر یک از برگه ها.

و در آخر باید برگه به دو نیم تقسیم شود.

 

اگر دارای وبلاگ و یا حساب کاربری در شبکه های اجتماعی هستید

با گذاشتن این مطلب در آنها در ثواب این کار شریک باشید

ان شا الله مورد قبول حضرت ولی عصر(عج) قرار بگیرد.

 

این متن فراخوان توسط جمبش مصاف

برای مهدی یاوران گرامی قرار داده شده است



تاريخ : یک شنبه 28 ارديبهشت 1393 | 20:54 | نویسنده : melika |

تمــام  كمـد ها را زيــر و رو مـی كنم

لبـاس های بهاری

بارانـی هـا

خانگـی ها

مجلسـی هـا

خستـ‌ه مـی شوم از اين همـ‌ه رنگ و مـدل

نگاهـم به تـو گـره كـ‌ه مـی خورد ،

آرام مـی شوم .

ساده بودنت ، دنيـا مـی ارزد

مشكـی

 آرام من



تاريخ : پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393 | 23:50 | نویسنده : melika |

هستن دخترایی که نگران پاک شدن آرایششون نیستن
چون آرایش ندارن...
هستن دخترایی که وقتی یه پسر. پولدار میبینن دلشون نمی لرزه
چون دلشون دله نه ژله...
هستن دخترایی که با دیدن ماشین پسرا کف نمیکنن
چون اینا دخترن نه دلستر...



تاريخ : پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393 | 23:46 | نویسنده : melika |

کمبود ِ محبتت را به اشتراک بگذار با نامحرماלּ


که آناלּ این "برهنگـﮯ افکارت" را هزاراלּ لایک خواهند زد .

تاسف بار است حال و روز کسـﮯکه تشنه ﮯ نگاه دیگراלּ باشد .


برگرفته از وب محجبه ها فرشته اند



تاريخ : پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393 | 23:42 | نویسنده : melika |

خدایا مرا

در آغوشت بستری کن

درد لاعلاجم را

خودت فقط دوایی

خدایا کاری کن که حاجت دلم با حکمت تو یکی شود



تاريخ : پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393 | 23:35 | نویسنده : melika |



تاريخ : پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393 | 23:31 | نویسنده : melika |

خانم

بانـــــو

خواهـــر!

 

جدای از دیـانتــ

جدای از غیـرتــــ

جدای از وجـــدان

جدای از شـریـعـتـــ

جدای از بـــــــــرادری

تــو را وقتی محجبه هستی

راحتـــ تـر بـه دل می نشانند!

تــو را به خاطر تــو دوستتـــ دارند

نـه لباس و استایلتـــ !

نه مو و رنگـــ رژ های . . .

تــو را 

چون انسانی

دوستــــ دارند . . .

خواهرم : 

چادرتـــ زیباستـــ 

باور کن!!



تاريخ : سه شنبه 23 ارديبهشت 1393 | 23:3 | نویسنده : melika |

یه پسربچه کلاس اولی به معلمش میگه:
خانوم معلم من باید برم کلاس سوم
معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟
اونم میگه:
آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم


توی زنگ تفریح
م;علمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه ؟

معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن

خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه نه تا
دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه هفتادو دو تا
!همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم


خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم:

میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده:
پا

دوباره خانوم معلمه میپرسه:
پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده :
جیب


دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:
اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده:
دست دادن

باز معلمه سوال میکنه:
بگو ببینم اون چیه که وفتی میره تو سفت و قرمزه اما وفتی میاد بیرون شل و چسبناک
مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:
آدامس بادکنکی


دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم:

من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم



تاريخ : سه شنبه 23 ارديبهشت 1393 | 16:24 | نویسنده : melika |

فرشته ای که میتوانی مادر صدایش کنی:


كودكی كه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
می گویند كه فردا مرا به زمین می فرستی
اما من به این كوچكی و ناتوانی
چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟؟
خداوند پاسخ داد:
از میان فرشتگان بی شمارم
یكی را برای تو در نظر گرفته ام.
او در انتظار توست و حامی و
مراقب تو خواهد بود.
كودك همچنان مردد ادامه داد<
اما اینجاو در بهشت جز خندیدن
و آواز و شادی كاری ندارم.
خداوند لبخند زد :
فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و
هر روز به تو لبخند خواهد زد، تو عشق او
را احساس خواهی كرد و شاد خواهی بود.
كودك ادامه داد :
من چطور می توانم بفهمم
كه مردم چه می گویند در حالی
كه زبان آنها را نمی دانم.
خداوند او را نوازش كرد و گفت:
فرشته ی تو زیباترین وشیرین ترین
واژه هایی را كه ممكن است بشنوی در
گوش تو زمزمه خواهد كرد و با
دقت و صبوری به تو یاد خواهد
داد كه چگونه صحبت كنی.
كودك با ناراحتی گفت:
اما اگر بخواهم با تو صحبت كنم چه كنم؟؟
و خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت؟
"فرشته ات دستهای تو را در كنار هم
قرار خواهد داد و به تو می آموزد كه چگونه دعا كنی."

كودك سرش را برگرداند و پرسید:
شنیده ام كه در زمین انسانهای بد
هم زندگی می كنند. چه كسی
از من محافظت خواهد كرد؟
خدا گفت :
فرشته ات از تو محافظت
خواهد كرد حتی اگر به
قیمت جانش تمام شود.

كودك با نگرانی ادامه داد :
اما من همیشه به این دلیل
كه نمی توانم تو را ببینم
غمگین خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت :
فرشته ات همیشه درباره من
با تو صحبت خواهد كرد<
اگرچه من همیشه در كنار تو هستم.
در آن هنگام بهشت آرام بود
- اما صداهایی از زمین به گوش می رسید
كودك می دانست كه بزودی
باید سفر خود را آغاز كند
.پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید :

خدایا اگر باید هم اكنون به دنیا بروم
لا اقل نام فرشته ام را به من بگو.
خداوند او رانوازش كرد و پاسخ داد :
نام فرشته ات اهمیتی ندارد<
ولی می توانی او را "مادر" صدا كنی...

 



تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 | 23:5 | نویسنده : melika |

هم آنقدر که زن را باید فهمید مرد را هم باید درک کرد

ﻫم آﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺯﻥ "ﺑﻮﺩﻥ" ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ... ﻣﺮﺩ ﻫﻢ "ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ" ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ...

هم آنقدر که باید قربان صدقه ی رویِ ماه بی آرایش زن رفت

باید فدای خستگی های مرد هم شد

هم آنقدر که باید بی حوصلگی های زن را

طاقت آورد کلافگی های مرد را باید فهمید ...



تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 | 22:19 | نویسنده : melika |

یه روز یه ...

یه روز یه ترکه اسمش مهدی باکری بود ...

یه روز یه اصفهانیه اسمش ابراهیم همت بود ...

یه روز یه قزوینیه اسمش عباس بابایی بود...

یه روز یه شمالیه اسمش مجتبی علمدار بود ...

یه روز یه عربه اسمش حسین علم الهدی بود ...

یه روز یه بروجردیه اسمش محمد بروجردی بود ...

یه کرده، یه لره، یه بلوچه و ...

یه روز همگی پشت سر هم ایستادن تا دشمن به خاکمون چپ نگاه نکنه!

حالا شما بگید آیا درسته امروز به بهانه ی خنده این همه پیام های به جا مانده از استعمار خبیث در سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن» را هی برای هم بفرستیم؟!

شادی روح شهداء و امامشون صلوات



تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 | 19:1 | نویسنده : melika |

دختر هوسبازی بود

کارش شده بود دلبری کردن از این و اون

تا اینکه یه روز دلش پیش صادق گیر کرد

صادق بر خلاف فتانه پسر متین و سر به زیری بود

اما زیبایی و جذابیتش باعث شده بود فتانه یه دل نه ، صد دل عاشقش بشه

فتانه مدام سعی می کرد با قرار گرفتن سر راه صادق ازش دلبری کنه

اما صادق بیدی نبود که با این بادها بلرزه

تا اینکه بالاخره...........

 

تا اینکه بالاخره صبر فتانه تموم شد و توی یه جای خلوت جلوی صادق رو گرفت

 

بدون مقدمه بهش گفت: من از تو خوشم اومده آقا صادق! خیلی ها آرزوی بودن با من رو دارن ... تو اولین کسی هستی که من خودم ازش می خوام باهام باشه

 

صادق با قیافه ی جدی و کمی عصبانیت گفت: من اهلش نیستم خانوم ... مزاحم نشید

 

صادق راه افتاد که بره ، اما فتانه پرید جلوش و گفت: فقط یه شب ... مکان هم دارم

 

صادق با ابروی گره کرده و  لحن تندی گفت: چند کیلویی؟ قد و وزنت چقدره؟

 

فتانه با تعجب پرسید: برا چی می پرسی؟ مهمه؟

 

صادق: آره مهمه ... بگو

 

فتانه که از تعجب چشاش گرد شده بود ، بریده بریده گفت: 60 کیلو هستم ... قدم 165 !!!!

 

صادق خندید و گفت: تو فکر کردی من احمقم؟

 

فتانه: میشه بگی جریان چیه؟ من کی گفتم احمقی؟

 

صادق: ببین خانوم! درسته تو زیبایی داری و من هم جوونم و توی اوج غرایز جنسی ،

 

اما اونقدر احمق نیستم که این پیشنهادت رو قبول کنم ، می دونی چرا؟

 

فتانه با تعجب: چرا؟

 

صادق: چون خدا توی قرآنش می فرماید: 

 

وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ.  

 

 بشتابيد به سوى مغفرت خدا و بهشتى كه پهناى آن، به پهناى تمام آسمان‏ها و زمين است.

 

 این خیلی حماقت بزرگیه که من بهشتی به اون عظمت که پهنا و بزرگی اش به پهنای تمام آسمان و زمینه رو ول کنم ،

 

اونم به قیمت بودن در کنار تو که 60 کیلو هستی با 165 سانتیمتر قد و پهنای 50 سانت ...

 

این احمقانه نیست؟ چطور حاضری اون همه عظمت و بزرگی بهشت رو  بهای بودن در کنار حجم کمی که تو داری از دست بدم؟

 

مگه نشنیدی که خدا فرموده زنا شما رو از بوی بهشت هم محروم میکنه؟

 

نخیر خانوم! من احمق نیستم که این معامله ی خسارت بار رو قبول کنم ....

 

 

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 | 12:47 | نویسنده : melika |

هـیچ داری از دل مـــهــــدی خبــــر ؟

گریه های هر شـــبش را تا سحـــر ؟

او که اربــــاب تـــــــمام عــــالم است

مــن بــمیرم سر به زانوی غـــم است

شیعیان مهدی غریب و بی کس است

جان مــولا مـــعصیت دیگر بس است

شیعیان ! بس نیست غفلت هایمان ؟

غــــــربت و تنهایــــــی مولایمان ؟

ما عـبید وعــبد دنیا گشته ایــــــــــم

غافل از مهدی زهرا گشته ایــــــــــم

من که دارم ادعای شیعگــــــــــی

پاسخی دارم بجز شرمند گـــــــــــی؟؟؟

http://www.sajjad74.lxb.ir/:منبع



تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 | 12:41 | نویسنده : melika |
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن

گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم

گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم

گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن

گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن

گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم


تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 | 1:59 | نویسنده : melika |



تاريخ : شنبه 20 ارديبهشت 1393 | 20:9 | نویسنده : melika |



تاريخ : شنبه 20 ارديبهشت 1393 | 16:4 | نویسنده : melika |



تاريخ : شنبه 20 ارديبهشت 1393 | 15:53 | نویسنده : melika |

دلی دارم که رسوای جهان است

 

گرفتار بتی ابرو کمان است

 

نگاهم سوی طاووسی بهشتی است

 

که نامش مهدی صاحب الزمان (عج) است



تاريخ : شنبه 20 ارديبهشت 1393 | 15:28 | نویسنده : melika |

|http://uniqelove.blogfa.com|اس ام اس,آرامش,اس ام اس خداوند,رازو نیاز با خدا|http://uniqelove.blogfa.com|

 خدایـــــــــــــا؛

بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛

بابت هر صبحي كه بی سلام به تو آغاز کردم؛

بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛

بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛

بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛

مرا ببخش ..



تاريخ : جمعه 19 ارديبهشت 1393 | 16:44 | نویسنده : melika |

« " دلتنگم و ديدار تو درمان من است. " »

http://upload7.ir/images/57337393554136133980.jpg



تاريخ : جمعه 19 ارديبهشت 1393 | 16:42 | نویسنده : melika |

بی سوادی را  گفتند عشق چند حرف دارد؟

بی سواد گفت: 
4 حرف

همه خندیدند در حالی که بی سواد راه میرفت و زیر لب میگفت :


مگر"مهدی"چند حرف دارد.



تاريخ : جمعه 19 ارديبهشت 1393 | 16:40 | نویسنده : melika |

مناجات با خدا.shabhayetanhayi.ir..



تاريخ : جمعه 19 ارديبهشت 1393 | 16:35 | نویسنده : melika |
تاريخ : پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393 | 22:40 | نویسنده : melika |



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 23:18 | نویسنده : melika |



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 23:16 | نویسنده : melika |

دختر از خواب بیدار شد ساعت 8  بود و او ساعت  9باید به خانه ی دوستش می رفت تـــــــــا  دوستش به او درس دهد.

 سریع به دستشویی رفت آبی به صورت انداخت و نگاهی بــــه چهره اش کرد رنگش خیلی زرد بود و چشمانش بی رمق!

 لبانش خیلی سفید بود زیر چشمانش گود افتاده بود زیرا تـــــــــــا دیشب پای لپتاپ با دوستان مجازی اش چت کرده بود!


از چهره اش نـــــــــا امید شد  حتی  عمل های پی در پی هم او را راضی نکرده بود ! و به سرعت به سمت میز آرایشش

هجوم آورد و خود را به مانند عروسکی در آورد. نگاهی با عشو ه و ناز به خود کرد از نقــــــــاشی صورتش راضی بود

 نگــــــــاهی به ساعت کرد نیم ساعت گذشته بودلبخند رضایت بخشی بر لبانش نقش بست زیرا اولین باری بود  که  زیر

 45 دقیقه آرایشش تمام شده بود.
بــــــــــــه سرعت مانتوی تنگش را پوشید زیر مــــانتوی قرمزش شلوار مشکی تنگی

 بمانند ساپورتی به پا کرد به سمت کمدش رفت نگاهی به شـــــال هایش انداخت شال مشکیه نازکش را بـــه سر کشید و

 از جلو موهایشرا فوکل زد و از کنــــــــــــــار گوش هایش مقداری دیگر از موهایش را بیرون آورد وشالش را چنان باز

 گذاشت کـــــــه گوشواره های بدلی اش معلوم بود از پشت هم کلیپس مشکی گنده اش که از سر خود نیز بزرگتر بود را

به موهایش زد . سرش خیلی گنده شده بود مثل کوهان شتری پشت سرش بود کفش های 10 سانتی قرمزش را پوشید.

کیف را به دست گرفت نگاهی دوباره با آینه ی قدی اش به خود انداخت کیــــــــــــــــــــــفور کـه شد از خانه بیرون زد.


خانه ی دوستش چند کوچه آن ور تر بود چند قدم برنداشته بودکه پسری بـــــــــا موهای سیخ و بینی عملی وقیافه ای

 جیگیل ویگیل از کنارش رد شد و به عمد ،شانه اش را بـــه دختر زد دختر شروع بــــه جیغ و داد کرد کـــــــه

 پسرک
شماره ای در کیفش انداخت و رفت دختر لبخندی زد. چند قدم برنداشته بود کــه صدای شکمش بالا آمد

 تازه به یاد آورد که صبحانه نخورده برای همین چند قدم جلو رفت و دم سوپر مارکتی وایستاد و با عشوه و ناز

چند کیک خرید . پسر 26 ساله ای در دم مغازه وایستاده بود نگاهش فقط بـــــه دختر بود حتی پلک هم نمی زد

 دختر یه چندتا نگاه عشو ه ای به پسر کرد و رفت  البته داخل نـــایلون خریداش باز شماره بود دوباره لبخند زد به کو چه ی  منزل دوستش رسید سر کوچه پسر 17سالـــــه ای  کنار موتورش ایستاده بود با دیدن دختر سرش

را بالا آورد دختر نگــاهی به پسرک کرد پسر سرش را پایین انداخت دختر خندید معلوم بود پسر خجالتی است

 کوچه خلوت بود فقط دختر بود و پسر آخرای کوچه کنارخــــانه ی دوستش چند پیر مرد درحال بحث بودند که

 هنوز متوجه دخترنشده بود ند دختر با کفشـــــای بلندش شروع به قر دادن کـــرد پسر دیگر نتوانست تحمل کند

 و متلکی به دختر زد و شروع کرد بلند بلند به شماره دادن به دختر.دختر دوباره خندید . به در خانه ی دوستش

که رسید پیرمرد ها تازه دختر را دیدند هر کدام متلک های بدی به دختر دادن که دیگر دختر توان نیاورد و به

 آن ها فحش داد دوستش در را باز کرد دختر به داخل رفت دوستش جلو آمد و حال و احوالش را جویـــــــا شد

 دختر شروع کرد به تعریف و تمجید از شکل و قیافه ی خود و با افتخار می گفت که فلان پسر و فلان و فلان

 به من شماره داده اند وای من چه قدر جذاب و خوشگل و خوشتیپم اصلا من از مانکنا و بازیگرا هم قشنگترم

 البته متلک های پیرمردها را سانسور کرد بعد با ناز و ادا دستی به گونه هایش کشید و با چشمانش به دوستش

 فهماند که تو قشنگ نیستی و فقط من خوشگلم.

دوستش پوزخندی زد و گفت:

آیا اینکه وسیله ی لذت و هوس زود گذر یک ولگرد خیابانی شوی افتخار است؟؟؟؟!!!!!!!

آیا مثل یک دستمال کاغذی تنها یکبار مصرف شوی و مچاله و دور انداخته شوی باعث خوشحالیست؟؟؟

یا مثل یک گل خوشبو باشی که حجاب و نجابتش بمانند خار های ساقه ی گل از او محافظت می کند.

دختر به فکر فرو رفت و به حرف های دوست اندیشید.

 شب که فرا رسید باز مانند روزهای دیگر نادان وبا حالتی جاهلانه به خواب فرو رفت

بی آنکه بداند:


تنها خود را با پوشش و رفتارش لایق متلک های جوانان و پیرهای هیز دانست.

بی آنکه بداند:

آن پسر 26 ساله ای که چشمان کثیفش تا رفتن دختر به بدن دختر دوخته بود

 شب نتوانست خود را کنترل کند وبه راه فساد  کشیده شد تنها  با دیدن عروسک هایی

 چون عروسک بی حیای قصه ی ما

بی آن که بداند:

همان پسرک 17 ساله ی خجالتی با عشوه ها و راه رفتن و حرکات بدن دختر برای

اولین بار متلک عمرش را به دختری زد و از آن پس متلک زدن تنها گوشه ای از کارهایش شد.

آیا حتی ذره ای از گناه این پسران بر گردن دختر نیست؟؟؟؟؟



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 23:13 | نویسنده : melika |

آقاجان

برگرد که بر بــــــهار ما میخندند
یک عــــده به انتظار ما میخندند

 



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 23:7 | نویسنده : melika |



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 22:34 | نویسنده : melika |



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 22:33 | نویسنده : melika |



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 22:30 | نویسنده : melika |



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 | 22:24 | نویسنده : melika |

 

یا صاحب الزمان

 

بی تو دلم می گیره وقتی تنها می شوم.

 

وقتی نگاهم می کنی دلم خیلی می گیره.

 

دلم خیلی تنگه برات.

 

غم بزرگ قلبم دوری از نگاهته.

 

خیلی دلتنگتم

 

اسیر این دنیاشده ام.

 

فراموشت کردم.

 

می دانم که بی وفایم

 

می دانم.

 

اما تو مهربونتر از آنی که فراموشم کنی

 

شنیده ام که به اسم کوچک همه را می شناسی

 

میشه به اسم کوچک یه شب در سحر منو دعا کنی

 

آقا جان خیلی دلم برات تنگ شده

 

 



تاريخ : یک شنبه 14 ارديبهشت 1393 | 19:34 | نویسنده : melika |

من خدایی دارم…

من خدایی دارم

من خدایی دارم، که در این نزدیکی‌ست…

نه در آن بالاها!

مهربان، خوب، قشنگ…
چهره‌اش نورانیست

گاه‌گاهی سخنی می‌گوید،
با دل کوچک من،
ساده‌تر از سخن ساده من

او مرا می‌فهمد‌!
او مرا می‌خواند،
او مرا می‌خواهد،
او همه درد مرا می‌داند…

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می‌نگرم،
آن زمان رقص‌کنان می‌خندم…

که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است.

او خدایست که همواره مرا می‌خواهد،

او مرا می‌خواند
او همه درد مرا می‌داند…



تاريخ : یک شنبه 14 ارديبهشت 1393 | 19:29 | نویسنده : melika |

دانشمند ژاپنی کشف کرده است که آب زمزم دارای خصوصیات منحصر به فردی است که در آبهای معمولی دیگر

یافت نمی شود. به گزارش «تقریب»، دکتر “مساروا ایموتو”، دانشمند ژاپنی تأکید کرد: تحقیقات علمی بسیاری

که به وسیلة تکنولوژی نانو بر روی آب زمزم انجام شده است، نشان می دهد هیچ یک از خواص این آب قابل تغییر

نیست و اگر یک قطره از آب زمزم به ۱۰۰۰ قطره از آبهای معمولی اضافه شود، آن آبها خواص آب زمزم را به دست

خواهند آورد.

این دانشمند تحقیقات بسیاری را بر روی آب زمزم انجام داده و به این نتیجه رسیده است که آب زمزم، آبی با

برکت و منحصر به فرد است و بلورهای آن شبیه هیچ آب دیگری نیست و به هیچ وجه خواص آن تغییر نمی کند.

وی که پایه گذار نظریه تبلور ذرات آب است، می گوید: جملة “بسم الله الرحمن الرحیم” که در قرآن کریم وجود دارد

و مسلمانان آن را در ابتدای کارهای خود یا در هنگام غذاخوردن و یا موقع خواب بر زبان می آورند، تأثیر عجیبی بر

بلورهای آب دارد.

به گزارش سایت محیط، وی می افزاید: زمانی که بسم الله الرحمن الرحیم گفته می شود، تغییرات عجیبی در

بلورهای آب رخ داده و آنها بسیار زیباتر می شوند، لذا می توان با گذاشتن کاستی از تلاوت قرآن کریم در کنار آب،

آن را زیباتر و با صفاتر نمود.
منبع:http://www.hasanreyvandi.ir/Forum



تاريخ : جمعه 12 ارديبهشت 1393 | 2:43 | نویسنده : melika |

رجب یعنی اشک توبه در قنوت
خواندنش با نام غفار الذنوب
شعبان یعنی چشمها هم در رکوع
شرمگین از نام ستار العیوب
رمضان یعنی سر سجود و دل سجود
ذکر یارب یارب از عمق وجود



تاريخ : جمعه 12 ارديبهشت 1393 | 2:39 | نویسنده : melika |
تاريخ : جمعه 12 ارديبهشت 1393 | 2:28 | نویسنده : melika |
تاريخ : جمعه 12 ارديبهشت 1393 | 2:24 | نویسنده : melika |

شبی مجنون نمازش را شکست

                        بی وضو در کوچه ی لیلی نشست

عشق ان شب مست مستش کرده بود

                        فارغ از دنیا هستش کرده بود

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟

                        بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

خسته ام زین عشق دلخونم نکن

                        من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

                        این تو و لیلای تو من نیستم

گفت:ای دیوانه لیلایت منم

                       در رگت پیدا و پنهانت منم

سالها با جور لیلی ساختی

                      من کنارت بودم و نشناختی...



تاريخ : یک شنبه 7 ارديبهشت 1393 | 17:4 | نویسنده : melika |

جایی که ارزش زن به زیبایی

و ارزش مرد به دارایی اوست

 

دنبال " اندیشه" و  "انسانیت "

نگرد...



تاريخ : یک شنبه 7 ارديبهشت 1393 | 1:36 | نویسنده : melika |

زمین به مرد بودنت نیاز داره …
مرد باش . مردونه حرف بزن . مردونه بخند . مردونه عشق بورز …
مردونه گریه کن ، مردونه ببخش ….
مرد باش ، نه فقط باجسمت ، بانگاهت ، با احساست ، با آغوشت …
مردباش و هیچوقت نامردی نکن
مخصوصا برای کسی که به مردونگیت تکیه کرده و باورت کرده مرد باش...



تاريخ : یک شنبه 7 ارديبهشت 1393 | 1:28 | نویسنده : melika |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.