پروردگارا
پناهم باش تا مظلوم روزگار نباشم !
رهایم نکن تا اسیر دست روزگار نگردم !
یاورم باش تا محتاج روزگار نباشم !
بال و پرم باش تا که مصلوب این روزگار نگردم !
همدمم باش تا که تنهای روزگار نباشم !
کنارم بمان تا که بی کس روزگار نگردم !
مهربانم بمان تا به دنبال روزگار نامهربان نباشم !
عاشقم بمان تا عاشق این روزگار پست و بی حیا نگردم !
و خدایم باش تا بنده این روزگار نباشم آمین یا رب العالمین



تاريخ : دو شنبه 30 دی 1392 | 16:27 | نویسنده : melika |

اسامى مقدّس حضرت مهدى(عج) در كتب مذهبى اهل اديان قسمتى از اسامى مبارك آن حضرت را كه با الفاظ مختلفى در بسيارى از كتب مذهبى اهل اديان و ملل مختلف جهان آمده است، از نظر مى گذرانيم.

 1 ـ «صاحب» در صحف ابراهيم(عليه السلام)

 2 ـ «قائم» در زبور سيزدهم

 3 ـ «قيدمو» در تورات به لغت تركوم

 4 ـ «ماشيع» (مهدى بزرگ) در تورات عبرانى

 5 ـ «مهميد آخر» در انجيل

 6 ـ «سروش ايزد» در زمزم زرتشت

 7 ـ «بهرام» در ابستاق زند و پازند

 8 ـ «بنده يزدان» هم در زند و پازند

 9 ـ «لند بطاوا» در هزار نامه هنديان

 10 ـ «شماخيل» در ارماطس

 11 ـ «خوراند» در جاويدان

 12 ـ «خجسته» (احمد) در كندرال فرنگيان

 13 ـ «خسرو» در كتاب مجوس

 14 ـ «ميزان الحق» در كتاب اثرى پيغمبر

 15 ـ «پرويز» در كتاب برزين آذر فارسيان

 16 ـ «فردوس اكبر» در كتاب قبروس روميان

 17 ـ «كلمةف الحقّ» در صحيفه آسمانى

 18 ـ «لفسانف صدق» هم در صحيفه آسمانى

 19 ـ «صمصام الاكبر» در كتاب كندرال

 20 ـ «بقية اللّه» در كتاب دوهر

 21 ـ «قاطع» در كتاب قنطره

 22 ـ «منصور» در كتاب ديد براهمه

 23 ـ «ايستاده» (قائم) در كتاب شاكمونى

 24 ـ «ويشنو» در كتاب ريگ ودا

 25 ـ «فرخنده» (محمّد) در كتاب وشن جوك

 26 ـ «راهنما» (هادى و مهدى) در كتاب پاتيكل

 27 ـ «پسر انسان» در عهد جديد (اناجيل و ملحقات آن)

 28 ـ «سوشيانس» در كتاب زند و هومو من يسن، از كتب زردتشيان

 29 ـ در كتاب «شابوهرگان» كتاب مقدس «مانويه» ترجمه «مولر» نام «خود شهر ايزد» آمده كه بايد در آخر الزمان ظهور كند، و عدالت را در جهان آشكار سازد

 30 ـ «فيروز» (منصور) در كتاب شعياى پيامبر.

 علاوه بر اين ها اسامى ديگرى نيز براى حضرت مهدى(عج)در كتب مقدّسه اهل اديان ذكر شده است. اسامى مقدّسى چون: «صاحب، قائم، قاطع، منصور و بقية اللّه» كه در كتب مذهبى ملل مختلف آمده است، از القاب خاصّ وجود مقدّس حضرت حجّت بن الحسن العسكرى( عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف ) است كه در بيشتر روايات اسلامى، به آنها تصريح شده و ائمّه معصومين(عليهم السلام) در اكثر روايات، از آن حضرت به عنوان «صاحب»، «قائم» و «بقية اللّه» ياد كرده اند. و اين خود بيانگر اين واقعيّت است كه موعود همه امّتها و ملّتها همان وجود مقدّس منتظر غايب، حضرت حجّت بن الحسن العسكرى (عج) است.

با تشکر از سایت موعود



تاريخ : دو شنبه 30 دی 1392 | 1:59 | نویسنده : melika |

با خدا حرف بزن

با مخلوق اگر اشتباه حرف بزنی مچ ات را می گیرند

اما خدا این طور نیست

خدا به حرفهایت گوش می دهد

واین گوش دادن باعث می شود که حرف زدن یاد بگیری

 

"عارف بالله حاج اسماعیل دولابی"



تاريخ : دو شنبه 30 دی 1392 | 1:8 | نویسنده : melika |
تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟
ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟
ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟
ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟
ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟
ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟
مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟
ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟
ميدونين ...؟؟؟
اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس...
وقتي
يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي
طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن
همه چي با يک نگاه شروع ميشه
اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن ...
محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه.
حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي.
مي بيني كار دل رو؟
شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و
جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري ...
از چيزي ميترسي ...
صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه
به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟
راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده
طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه
وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن
گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه !
آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا
وقتي باهاته همش سرش پائينه
تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده
ديگه از آن خودت نيستي
بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت
سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ...
فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي...
خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ...
هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ...
وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ...
ولي اون ...
سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه
اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني !
دنيا رو سرت خراب ميشه
همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو
بهش مي گي من … من … من
از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه
ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه
يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد
دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه
دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم ...
دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد
بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره!...
وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم!
انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو ...
ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه...
بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و...
بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز نمي كني
آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني
تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟
و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني
دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي...


تاريخ : یک شنبه 29 دی 1392 | 13:38 | نویسنده : melika |

هیچ گاه فکر نکن که تو یک بازنده ای…

به خاطر اینکه یک روز تو در برابر ۲۵۰ میلیون نفر پیروز شدی!

 

همیشه به یاد این باش که یه کسی اون بالا بالا ها داره تو را نگاه میکنه و همیشه دست هاش
منتظر اینکه تو به طرفش بری.
پس فرصت از دست نده برو به سمت  آرامش
 نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی
 به حباب نگران لب یک روز قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت
 آن چنانی  که فقط خاطره ای خواهد ماند.
 لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
 تو به آیینه نه آیینه به تو خیره شدست، تو اگر لبخند زنی آن هم به تو لبخند می زند
 و اگر بغض کنی … وای از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد



تاريخ : پنج شنبه 26 دی 1392 | 15:21 | نویسنده : melika |

گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟

گفتم: خدایا دلم را ربودند  گفت: پیش از من؟

گفتم: خدایا چقدر دوری   گفت: تو یا من؟

گفتم: خدایا تنها ترینم    گفت: پس من؟

گفتم: خدایا کمک خواستم  گفت: از غیر من؟

گفتم: خدایا دوستت دارم   گفت: بیش از من؟

گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام ، تو من . . .



تاريخ : پنج شنبه 26 دی 1392 | 15:13 | نویسنده : melika |

ي خداي بزرگ، اي ايده آل غايي من، اي نهايت آرزوهاي بشري، عا جزانه در مقابلت به خاك مي افتم، تو را سجده مي كنم، مي پرستم، سپاس مي گويم، ستايش مي كنم كه فقط تو، آري فقط تو اي خداي بزرگ شايسته سپاس و ستايشي، محبوب بشري، فقط تويي، گمشده من تويي. ولي افسوس كه اغلب تظاهرات فريبنده و زود گذر دنيا را به جاي تو مي پرستم.به آنها عشق مي ورزم و تو را فراموش مي كنم! اگر چه نمي توانم آنها را هم فراموشي( بنامم) چون يك زيبايي يا تظاهر فريبنده نيز جلوه توست و مسحور تجليات تو شدن نيز عشق به ذات توست.

من هر گاه مفتون هر چيز شده ام، در اعماق دل خود، به تو عشق ورزيده ام، بنابر اين اي خداي بزرگ، تو از اين نظر مرا سرزنش مكن. فقط ظرفيت و شايستگي عطا كن تا هر چه بيشتر به تو نزديك شوم و در راه درازي كه به سوي بوستان بي انتها و ابدي تو دارم، اين سبزه ها و خزه هاي ناچيز نظر مرا جلب نكند و از راه اصلي باز ندارد...

بر گرفته از كتاب خدا بود و ديگر هيچ نبود

اثردكترشهيدمصطفی چمران

اين يادداشت در 29 مي 1960 در آمريكا نوشته شده است



تاريخ : چهار شنبه 25 دی 1392 | 1:26 | نویسنده : melika |

اين مداحي در مورد كارهايي كه ما مي كنيم و بهشون فكر نمي كنيم ...

غریبه چونکه ما عاشقش نشدیم......

غریبه بنده ی لایقش نشدیم.....

 غریبه رهرو ِصادقش نشدیم.....

امون ز غفلت امون ز تهمت.......

از دست ما تو غیبته حضرت حجت.......

گناه شد عادت....... غیبت عبادت.....

جالب اینه گذاشتیم سر خدا هم منت...

هرجا ریا شد به اسم خدا شد.....

 همه دُکان وا کرده ایم حتی تو هئیت.....

چیو ببینه؟؟؟!! دله سیاه رو یا رو زبون اللهم الرزقتی شهادت.....

 از امر به معروف ترسیدیم..... حاجیو دور شیطان گردیدیم......

 همسایه یتیمُ و سیر خوابیدیم...... ما به زمین خورده خندیدیم....

خــــدا نفهمیدیم....خــــدا نفهمیدیم......خــــدا نفهمیدیم.....

خدایی خدا غریبه.....خدایی خدا غریبه...... خدایی خدا غریبه.....

 

 غریبه......

چونکه راحت گناه کردیم....

غریبه........

به نامحرم نگاه کردیم.......

 غریبه.......

 نامه فقط سیاه کردیم......

فروختیم ایمان..... خریده ایم نان....خاک میخوره رو طاقچه هامون قرآن.....                              

سحر نه حالی...... نه خمس مالی...... اسممونم گذاشتیم عبد شاه مردان.........

شیعۀ حرفیم...... آدم برفی......

هنوز نمک نخورده میشکنیم نمکدان....

یه پا تو محراب یه پا لب آب..... رو به روی عکس شهید عکس شهیدان.....

بگو خدا غرق امیدم کن...

بی خریدارم خریدم کن...

پیش حسین رو سفیدم کن نذر ابوالفضل رشیدم کن....

خدا شهیدم کن....خدا شهیدم کن...... خدا شهیدم کن.........

خدایی خدا غریبه...خدایی خدا غریبه....خدایی خدا غریبه......

غریبه....

  که دوستش داریم واسه حاجت....

غریبه......

 میپرستیمش برا جنت......

 غریبه که به تنهایی کرده عادت......

تو راه پاکی زدیم به خاکی.....

چه عاشقی؟! چه مجنونی؟! چه سینه چاکی؟!

جای حرم کیش...... جای پرچم دیش....چه ساده بر مقدسات میشه حتاکی!!!!

این وضعه ناموس......کو کفه افسوس؟!!!

نکشیدیم خجالت از چادر خاکی!!!!

دیگه شیطان شد ایاک نعبد..... ببین خدا رو ول کردیم میگردیم با کی؟؟؟؟!!!

بگو خدا رحمی به حالم کن....

لکه ننگم زلالم کن...... عشق خودت رو مدالم کن....بُکُشُ و در علقمه چالم کن.....

خدا حلالم کن....خدا حلالم کن......خدا حلالم کن......



تاريخ : چهار شنبه 25 دی 1392 | 1:0 | نویسنده : melika |

الهی از پیش خطر و از پس راهم نیست دستم گیر که جز فضل تو پناهم نیست.


الهی ترسانم از بدی،خود بیامرز مرا به خوبی خود.


الهی بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما بی آب مکن.


الهی هرکس ازآنچه ندارد مفلس است و من از آنچه دارم.


الهی ابوجهل از کعبه می آید و ابراهیم از بتخانه،کار به عنایت بود ،باقی بهانه.


الهی اگر مجرمم، مسلمانم و اگر بد کرده ام پشیمانم.


الهی کدام درد از این بیش باشد که معشوق توانگر بود و عاشق درویش.



تاريخ : یک شنبه 8 دی 1392 | 1:40 | نویسنده : melika |

خدا همین جاست؛ نیازی به سفر نیست


خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند


خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند


خدا در اتومبیل پسری است که

مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد


خدا در جمله ی عجب شانسی آوردم است


خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو
::
::
خداوند کلیدهای گنجینه های خویش را در دستان تو گذاشته است


چرا که به تو اجاز ه داده است که از او بخواهی .


پس هرگاه بخواهی می توانی درهای نعمتش را با دعا بگشایی


و ریزش باران رحمتش را طلب کنی . . .
::
::
آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ، راحت تر می خوابند



تاريخ : یک شنبه 8 دی 1392 | 1:36 | نویسنده : melika |

فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشکار دریافته‌ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یار بوده‌ام.

همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی‌کنم که از هنگام جوانی ناتوان‌ترم. من دوستان را به خاطر نیکویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خویش دیده‌ام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز می‌گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم.

حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می‌گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می‌بینم و از این رو می‌خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.

باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده‌تر است کشور را سامان خواهد داد.

فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده‌ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .

هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود.

به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بی‌جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این‌همه چیزهای نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد.

من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم. هم‌اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می‌گسلد ... اگر از میان شما کسی می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم.

پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند.

به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.



تاريخ : دو شنبه 2 دی 1392 | 15:35 | نویسنده : melika |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.