http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQV8oCZH8oaC0-JjG4u5hHF8mEKYyQFdF-W4RJomjjTxZyfDSM_QA

تقدیم به همه گیتون



تاريخ : جمعه 27 ارديبهشت 1392 | 17:29 | نویسنده : melika |

شیخ رجبعلی خیاط :
چشمت به نامحرم می افتد
اگر خوشت نیاید که مریضی
اما اگر خوشت آمد فورا چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو :
یا خیر حبیب و محبوب …
یعنی : خدایا من تو را می‌خواهم ، اینها چیه ؟ اینها دوست داشتنی نیستند …



تاريخ : جمعه 27 ارديبهشت 1392 | 17:17 | نویسنده : melika |

ک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هيچ گاه به خاطر دروغ هايم مرا تنبيه نکرد.

مي توانست، اما رسوايم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد.

هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه اي آوردم پذيرفت.

هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.

اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم! وعده هايش را شنيدم اما نپذيرفتم.

چشم هايم را بستم تا خدا را نبينم و گوش هايم را نيز، تا صداي خدا را نشنوم.

من از خدا گريختم بي خبر از آن که خدا با من و در من بود.

مي خواستم کاخ آرزوهايم را آن طور که دلم مي خواهد بسازم

نه آن گونه که خدا مي خواهد. به همين دليل اغلب ساخته هايم ويران شد

و زير خروارها آوار بلا و مصيبت ماندم. من زير ويرانه هاي زندگي دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هيچ کس فريادم را نشنيد و هيچ کس ياريم نکرد. دانستم که نابودي ام حتمي است.

با شرمندگي فرياد زدم خدايا اگر مرا نجات دهي، اگر ويرانه هاي زندگي ام را آباد کني با تو پيمان مي بندم هر چه بگويي همان را انجام دهم. خدايا! نجاتم بده که تمام استخوان هايم زير آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسي بود که حرف هايم را باور کرد ومرا پذيرفت. نمي دانم چگونه اما در کمترين مدت خدا نجاتم داد. از زير آوار زندگي بيرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خداي عزيز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمايم.

خدا گفت: هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.

گفتم: خدايا عشقت را بپذيرفتم و از اين لحظه عاشقت هستم. سپس بي آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رويايي زندگي ام ادامه دادم.

اوايل کار هر آن چه را لازم داشتم از خدا درخواست مي کردم و خدا فوري برايم مهيا مي کرد. از درون خوشحال نبودم.

نمي شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بي توجه باشم. از طرفي نمي خواستم در ساختن کاخ آرزوهاي زندگي ام از خدا نظر بخواهم زيرا سليقه خدا را نمي پسنديدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چيزي در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک مي کند و من از زحمت عشق و عاشقي به خدا راحت مي شوم.

پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا اين که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حين کار اگر چيزي لازم داشتم از

رهگذراني که از کنارم رد مي شدند درخواست کمک مي کردم.

عده اي که خدا را مي ديدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ايستاده بود نگاه مي کردند و سري به نشانه تاسف تکان داده و مي گذشتند. اما عده اي ديگر که جز سنگ هاي طلايي قصرم چيزي نمي ديدند به کمکم آمدند تا آنها نيز بهره اي ببرند. در پايان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجري زهرآلود بر قلب زندگي ام فرو کردند.

همه اندوخته هايم را يک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمي بر زمين افتادم و فرار آنها را تماشا کردم.

آنها به سرعت از من گريختند همان طور که من از خدا گريختم. هر چه فرياد زدم صدايم را نشنيدند همان طور که من صداي خدا را نشنيدم.

من که از همه جا نااميد شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدايا! ديدي چگونه مرا غارت کردند و گريختند. انتقام مرا از آنها بگير و کمکم کن که برخيزم.

خدا گفت: تو خود آنها را به زندگي ات فرا خواندي. از کساني کمک خواستي که محتاج تر از هر کسي به کمک بودند.

گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غير تو روي آوردم و سزاوار اين تنبيه هستم. اينک با تو پيمان مي بندم که اگر دستم را بگيري و بلندم کني هر چه گويي همان کنم. ديگر تو را فراموش نخواهم کرد.

خدا تنها کسي بود که حرف ها و سوگندهايم را باور کرد. نمي دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره مي توانم روي پاي خود بايستم و به زودي خداي مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گريخته مرا، تنبيه کرد.

گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.

خدا گفت: هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن و بدان بي آنکه مرا بخواني هميشه در کنار تو هستم.

گفتم: چرا اصرار داري تو را باور کنم و عشقت را بپذيرم.

گفت: اگر مرا باور کني خودت را باور مي کني و اگر عشقم را بپذيري وجودت آکنده از عشق مي شود. آن وقت به آن لذت عظيمي که در جست و جوي آني مي رسي و ديگر نيازي نيست خود را براي ساختن کاخ رويايي به زحمت بيندازي. چيزي نيست که تو نيازمند آن باشي زيرا تو و من يکي مي شويم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چيزي بي نيازم. اگر عشقم را بپذيري مي شوي نور، آرامش و بي نياز از هر چيز. 



تاريخ : جمعه 27 ارديبهشت 1392 | 17:5 | نویسنده : melika |




تاريخ : پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392 | 15:16 | نویسنده : melika |


موضوعات مرتبط: عکس

تاريخ : پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392 | 15:4 | نویسنده : melika |

 

گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست.

غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟

تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

------------------------

موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی،

غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعداز این آمادگی،

 عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظرکوچک می کند و آخرت را بزرگ.

حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم.

 آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

-------------------------------


اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و

دیگران را در فشار می گذارد.
-------------------------------
با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر میشود.

عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.
-------------------------------
خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم،

در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.
------------------------------
ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا

 به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی،

از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از پروردگارت تعریف کن.

بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او.

 هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام

 در دعای دهه ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله
-----------------------------------
هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تااگر چیزی باقی مانده،

 از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند

 



تاريخ : پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392 | 15:0 | نویسنده : melika |

خیلی سخت است که یک مکالمه ی یک طرفه داشته باشی , خب من باز هم منتظرت هستم , سراسر پر از عشق تو....به امید آنکه شاید کمی هم به وقت بدهی



                                                                                 از طرف دوست و دوستدار تو .خدا

 



تاريخ : چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392 | 20:41 | نویسنده : melika |

 

اگه میخوای بدونی ثروتت چقدر است پول هایت را نشمار و

قطره ای اشک روی گونه ات بریز تعداد دستایی که که اوناو پاک میکنه ثروت توست (کورش کبیر )

 

 



تاريخ : چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392 | 20:39 | نویسنده : melika |

هیچ کس نفهمید که خدا هم تنهاییش را فریاد میزند "قل هو الله احد."

 



تاريخ : چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392 | 20:38 | نویسنده : melika |

باران برای کسی تکراری نمیشود هر وقت بیاید دوست داشتنیست و تو باران منی.......



تاريخ : چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392 | 20:36 | نویسنده : melika |

اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم اگر از دست من در خلوت خود گریه كردی اگر بد كردم و هرگز به روی خود نیاوردی اگر زخمی كشیدی تو گاهی از زبان من اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من... گناهم را ببخش .... حلالم کن و بعد دعایم کن



تاريخ : پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392 | 17:31 | نویسنده : melika |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.